- بر زبان رفتن(مُ)
بر زبان گذشتن. گفته شدن. بر لفظ رفتن:
چندان دعای جان تو گوییم کز ملال
بیخواست بر زبان تو دشنام می رود.
کمال خجند (آنندراج) ، مقام و منزلت دادن:
اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن
پس سخن را باز بالا برد و بر کرسی نشاند.
؟
- بر کرسی نشاندن حرف، از عهدۀ دعوی خودبرآمدن و حرف خود را راست ساختن. (آنندراج). به کرسی نشاندن.
- بر کرسی نشستن، بر کرسی نشاندن، از عهدۀ دعوی برآمدن و حرف خود را راست ساختن و راست شدن. (آنندراج) :
نظر بر پایۀ عرش خموشی میتوان گفتن
سخن هر جا که بر کرسی نشیند بر زمین افتد.
اسد عریان (از آنندراج)
چندان دعای جان تو گوییم کز ملال
بیخواست بر زبان تو دشنام می رود.
کمال خجند (آنندراج) ، مقام و منزلت دادن:
اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن
پس سخن را باز بالا برد و بر کرسی نشاند.
؟
- بر کرسی نشاندن حرف، از عهدۀ دعوی خودبرآمدن و حرف خود را راست ساختن. (آنندراج). به کرسی نشاندن.
- بر کرسی نشستن، بر کرسی نشاندن، از عهدۀ دعوی برآمدن و حرف خود را راست ساختن و راست شدن. (آنندراج) :
نظر بر پایۀ عرش خموشی میتوان گفتن
سخن هر جا که بر کرسی نشیند بر زمین افتد.
اسد عریان (از آنندراج)
