جدول جو
جدول جو

معنی بر زبان رفتن - جستجوی لغت در جدول جو

بر زبان رفتن(مُ)
بر زبان گذشتن. گفته شدن. بر لفظ رفتن:
چندان دعای جان تو گوییم کز ملال
بیخواست بر زبان تو دشنام می رود.
کمال خجند (آنندراج) ، مقام و منزلت دادن:
اول از بالای کرسی بر زمین آمد سخن
پس سخن را باز بالا برد و بر کرسی نشاند.
؟
- بر کرسی نشاندن حرف، از عهدۀ دعوی خودبرآمدن و حرف خود را راست ساختن. (آنندراج). به کرسی نشاندن.
- بر کرسی نشستن، بر کرسی نشاندن، از عهدۀ دعوی برآمدن و حرف خود را راست ساختن و راست شدن. (آنندراج) :
نظر بر پایۀ عرش خموشی میتوان گفتن
سخن هر جا که بر کرسی نشیند بر زمین افتد.
اسد عریان (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بر باد رفتن
تصویر بر باد رفتن
نابود شدن، تلف شدن، ضایع شدن، از دست رفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ حَ)
بر زبان افکندن. (آنندراج) :
دشمن ز کینه جویی من صرفه ای نبرد
چون شمع سوخت هرکه مرا بر زبان گرفت.
سالک (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بر باد رفتن
تصویر بر باد رفتن
((~. رَ تَ))
تلف شدن، ضایع گشتن
فرهنگ فارسی معین
به بادفنا رفتن، پایمال شدن، تلف شدن، حیف و میل شدن، ضایع شدن، هدر رفتن، خراب شدن، ویران شدن، منهدم شدن
متضاد: آباد شدن، نابودشدن، نیست شدن، فنا شدن، معدوم شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد